مهربانترین خدا


بروبچه های سوم ادبیات

خاطرات.شیرین کاریای ما

 

پیش از اینها فکر میکردم خدا/ خانه ای دارد میان

ابرها/مثل قصر پادشاه قصه ها/خشتی از

الماس و خشتی از طلا/پایه های تختش از عاج

و بلور/بر سر تختی نشسته باغرور/رعدوبرق

شب،صدای خنده اش/سیل و طوفان، نعره ی

توفنده اش/پیش از اینها خاطرم دلگیر بود/از خدا

در ذهنم این تصویر بود/آن خدا بیرحم بود و

خشمگین/خانه اش در آسمان،دور از زمین/بود 

اما در میان ما نبود/مهربان و ساده و زیبا نبود/

در دل او دوستی جایی نداشت/مهربانی،هیچ

معنایی نداشت/با همین قصه،دلم مشغول بود/

خواب هایم پر زغول و دیو بود/نیت من در نماز و

در دعا/ترس بود و وحشت از خشم خدا/هرچه

میکردم همه از ترس بود/مثل از بر کردن یک

درس بود/مثل صرف فعل ماضی،سخت بود/ مثل

تکلیف ریاضی،سخت بود/تا که یک شب،دست

در دست پدر/راه افتادم به قصد یک سفر/در

میان راه،در یک روستا/خانه ای دیدم خوب و

آشنا/زود پرسیدم پدر!اینجا کجاست؟/گفت اینجا

خانه خوب خداست/گفتمش پس آن خدای

خشمگین/خانه اش اینجاست؟اینجا در

زمین!/گفت آری!خانه او بی ریاست/فرش

هایش از گلیم و بوریاست/مهربان و ساده و بی

کینه است/مثل نوری در دل آیینه

است/خشم،نامی از نشانی های او/حالتی از

مهربانی های او/قهر او از آشتی،شیرین تر

است/مثل قهر مهربان مادر است/هیچکس با

دشمن خود قهر نیست/قهری او هم نشان

دوستیست/تازه فهمیدم خدایم این خداست/

این خدای مهربان و آشناست/دوستی، ازمن به

من نزدیکتر/از رگ گردن به من نزدیکتر/آن خدای

پیش از این را باد برد/نام اوراهم دلم

ازیادبرد/میتوانم بعد از این با این خدا/دوست

باشم!دوست،پاک و بی ریا/میتوان با این خدا

پرواز کرد/سفره دل را برایش باز کرد/میتوان مثل

علفها حرف زد/ بازبانی بی الفبا حرف زد/میتوان

تصنیفی ازپروازخواند/باالفبای سکوت،آواز خواند/

میتوان بااین خداپروازکرد

سفره ی دل رابرایش بازکرد.....

                                               قیصر امین پور

نویسنده اش:زهرا جوووون حقیقی



نظرات شما عزیزان:

چنگ
ساعت1:47---29 خرداد 1390
هوشنگ ابتهاج؛

بسترم
صدف خالي يك تنهايي است
و تو چون مرواريد
گردن آويز كسان ديگري ...


اسما
ساعت17:31---28 خرداد 1390
بچه ها من دلم میخاد مطلب بذارم اما بلد نیستم چجوری یادم بدید
پاسخ:سلام اگه میخوای توی وبلاگ مطلب بذاری برو تو سایت www.oxblog.com بعد برو بالای صفحه تو قسمت ورود اعضا کلیک کن. اونجا نام کاربری ورمز ازت میخوان که بلدی(اگه نمیدونستی از زکیه بپرس ) بعد ارسال مطلب جدید رو انتخاب کن و مطلبتو بذار.


مهتاب جونت
ساعت13:54---28 خرداد 1390
زهرا ترکوندی در حد مرگ
خوشم اوم


زینب
ساعت12:54---28 خرداد 1390
سلم.خیلی قشنگ بود.یاد قیصر امین پور بخیر.خدا بیامرزتش . ممنون خیلی وقت بود دنبال این شعر میشتم.بازم ممنون.

ستاره ی شب (اکی اک........)
ساعت12:45---28 خرداد 1390
احساس تو چون طراوت باران است

بر زخم شکوفه های گل درمان است

هر وقت که در هوای تو می چرخم

انگار نفس کشیدنم آسان است





ستاره ی شب (اکی اک........)
ساعت12:18---28 خرداد 1390

آقاشعرت خیلی خوشگل بود.به قول خودت درحدلالیگاحال کردم.



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 28 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:17 توسط دوستان|


آخرين مطالب
» پایان مدرسه
» کوروش
» به بهانه آپدیت
» شهریار
» هـــــــــــــورا
» دوباره سلام
» به نام خدای مهربون
» یه شعر و چندتا حرف کوچولو
» یه شعر از مولانا
» طنز
» بخند
» بچها سلام
» مهربانترین خدا
» الا بذکر الله
» شعر سهراب سپهری به سبک دهه 90-80 (نامردین اگه نظر ندین)
» یادش بخیر!
» امسال هم هر جوری بود تمومید!
» تمومید !
» اولین پست من
» موتور
Design By : Pichak